کد مطلب:77511 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:232

خطبه 027-در فضیلت جهاد











و من خطبه له علیه السلام

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است:

چون خبر ورود جنود معاویه ی ابلیس به ولایت انبار و قتل والی آن دیار به امیرمومنان علیه السلام رسید، بیرون رفت غضبناك به سوی نخیله و با او رفتند مردمان، پس امیر علیه السلام بالا رفت[1] بر زمین بلندی و بعد از حمد خدای تعالی و صلوات بر پیغمبر صلی الله علیه و آله، تحریص و ترغیب كردند مردم را به جهاد فی سبیل الله به ذكر فضائل جهاد و گفتند: «اما بعد فان الجهاد باب من ابواب الجنه»

بدان كه قوه ی غضبیه كه از اعظم قوای بدنیه است، در صورت افراط و طغیان و عصیان بر سلطان عقل و امیر شرع، تهور و از جنود جهل و شیطان است و در صورت تفریط و اقعاد از عصبیت و حمیت عقل و شرع، جبن و از انصار جهل و شیطان است و در صورت عدل و انقیاد سلطان عقل و امیر شرع و حمیت و عصبیت ایشان و شجاعت و از روسای عقل و باب بزرگ رضوان است و از آثار شجاعت، جهاد است و جهاد بر دو قسم است: یك قسم اصغر و جهاد فی سبیل الله است، قوله تعالی: (یا ایها النبی جاهد الكفار و المنافقین و اغلظ علیهم)[2] غرض از آن اعزاز دین و تقویت شرع مبین و احقاق حق و ابطال باطل و افشاء هدایت و اتمام نور ولایت است، اگر چه كراهت كافران و مشركان باشد و قسم دیگر اكبر و جهاد فی الله است، قوله تعالی: (و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا)[3] و غرض از آن تقویت قوه ی عاقله ی نوریه و استخلاص ارواح عالیه از حبس در دار غربت طبیعت و استخلاء از لوث اوساخ مادیه و ارجاس طبیعیه و

[صفحه 244]

استجلاء آن به انوار علوم الهیه و ارجاع آن به عالم عقول و ملائكه است. و در حدیث نبوی است كه در رجوع از بعضی غزوات حضرت ختمی صلی الله علیه و آله[4] گفت كه: برگشتیم از جهاد اصغر به سوی جهاد اكبر. گفته شد:[5] یا رسول خدا،[6] چیست جهاد اكبر؟ گفت: مجاهده ی نفس.

و در مصباح الشریعه مروی است از حضرت صادق علیه السلام كه گفت: «طوبی و خوشا از برای عبدی كه از برای خدا مجاهده كند با نفس و هوای خود و كسی كه شكست لشكر هوای خود را، ظفر یافت به رضای خدا و كسی كه تجاوز كرد عقل او از نفس اماره ی او به سبب جهد و استكانت و خضوع بر بساط خدمت خدا، پس به تحقیق كه رستگار شد رستگار (ی) بزرگی و پرده (ای) تاریكتر و وحشتناك تر نیست میان عبد و خدا از نفس و هوا و نیست از برای قتل و قمع این دو، سلاح و آلتی مثل افتقار به سوی خدا و خشوع و گرسنگی و تشنگی در روز و بیداری در شب. پس اگر بمیرد آن مجاهد مرده است شهید. و اگر زنده ماند مودی شود به سوی رضوان اكبر. قال الله تعالی: (و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین)[7] پس آنچه از آیات و اخبار ظاهر گردید، این است كه چنانكه جهاد اصغر فی سبیل الله، جهاد و قتال است با كفار و مشركین، جهاد اكبر فی الله، جهاد و جدال است با نفس اماره ی كافر و هوای نفسانیه ی مشرك و چنانكه واجب است قتل و قمع كفار و مشركین از برای احقاق حق و اتمام نور، ضرور است قتل نفس اماره و قمع هوا از برای قطع نظر از ماسوا و قصر نظر در خدا. و چنانكه در جهاد فی سبیل الله اگر بكشد و غالب آید با دولت و ثروت و سرور باشد و اگر كشته[8] و مغلوب گردد با حور و قصور بود، در جهاد فی الله نیز، اگر بمیرد در اثنای جهاد از شهدا و ماجور خواهد بود. قوله تعالی: (و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و

[صفحه 245]

رسوله ثم یدركه الموت فقد وقع اجره علی الله)[9] یعنی كسی كه بیرون رود از منزل نفس اماره و هوای نفس در حالتی كه هجرت كننده باشد به سوی شناسایی به خدا و اطاعت رسول او و دریابد او را مرگ، پس به تحقیق كه جزای او كه بهشت است، بر خدا باشد.

و در حدیث قدسی است «من طلبنی وجدنی و من وجدنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته» یعنی كسی كه طلب كرد مرا یافت مرا و كسی كه یافت مرا عاشق من شد و كسی كه عاشق من شد عاشق او شوم. یعنی كسی كه طلب كرد و یافت و دوست داشت مرا، به سبب قرب به نوافل و مستحبات از عبادات، من دوست می دارم او را، یعنی برمی دارم حجاب را از دل او و نور[10] علوم در دلش می اندازم و كسی را كه من دوست دارم به این نحو می كشم نفس اماره و هوای او را و منقطع می گردانم او را از جمیع ماسوا و كسی را كه به این طور كشتم، پس بر من است دیه ی او و كسی كه بر من باشد دیه ی او، من باشم دیه ی او و من باشم بصر او و سمع او و دست او و پای او، بلكه همه ی او و او به من می بیند و می شنود و دست قدرت او دراز و پای اراده ی او باز باشد، پس اگر آن مجاهد زنده ماند بعد از فراغ از جهاد، تعیش خواهد كرد در رضوان اكبر. و رضوان اكبر آن است كه هر چه حادث شود و بیاید و برود به رضای او باشد و نجنبد چیزی مگر به امر او، چه فانی است از خود و باقی است به خدا. و در وحی قدیم[11] است كه «یابن آدم خلقتك لاجلی، اطعنی اجعلك مثلی، اذا قلت لشی ء كن فیكون». یعنی ای پسر آدم، تو را از برای بندگی خودم خلق كرده ام،[12] اطاعت و بندگی به جا آر، می گردانم تو را متخلق به اخلاق خودم. و هر گاه دعا یا نفرین بكنی در امری البته به اجابت مقرون می گردد و صاحب كرامات و معجزات می شوی.

[صفحه 246]

و بعد از تذكر آنچه مذكور شد، رجوع می شود به ترجمه ی خطبه: یعنی بعد از حمد خدا و صلوات بر رسول صلی الله علیه و آله می گویم كه به تحقیق جهاد باب و دری است از درهای بهشت، چنانكه مذكور شد.

«فتحه الله لخاصه اولیائه»

یعنی گشوده است خدا فرد كامل آن را از برای مختص به اولیا و محبین خود، زیرا كه در شجاعت و تعدیل حقیقی قوه غضبیه مختص به اولیا است، مثل تعدیل سایر قوی.

«و هو لباس التقوی»

یعنی و آن جهاد لباس تقوا و پرهیزكاری است، چه جهاد دافع شر اشرار و مضار كفار است از متقین،[13] پس مثل لباس است كه دافع حر و برد است از شخص.

«و درع الله الحصینه»

یعنی درع و زره حصین و حفظ خدا است از تیر و نیزه ی وسوسه ی شیاطنه ی كفار در صدور مومنین.[14].

«و جنته الوثیقه»

یعنی سپر محكم است از برای گرز و شمشیر دغدغه ی ابالسه ی منافقین بر دماغ مطیعین[15].

«فمن تركه البسه الله لباس الذل[16] و شمله البلاء»

یعنی كسی كه ترك كرد جهاد را بپوشاند خدای تعالی بر او لباس خواری و ردای بلاء را، زیرا كه با ترك جهاد غلبه و تسلط اعداست كه مستلزم مذلت و خواری و بلا و محنت است.

«و دیث بالصغار و القماءه»

یعنی و حقیر گردانیده می شود به سبب مذلت و اهانت.

«و ضرب علی قلبه بالاسهاب و ادیل الحق منه بتضییع الجهاد»

[صفحه 247]

یعنی زده می شود بر دل او درد عقل ربا[17] و برگردانیده و دور داده می شود حق را از او به تقریب ضایع كردن جهاد.

«و سیم الخسف و منع النصف»

یعنی زحمت داده[18] و الزام كرده می شود به نقصان و ظلم و منع كرده می شود از انصاف و عدل.

«الا و انی قد دعوتكم الی قتال هولاء القوم لیلا و نهارا و سرا و اعلانا»

یعنی آگاه باشید و من می خوانم[19] شما را به سوی قتال و جنگ آن قوم شب و روز در نهانی و آشكار.

«و قلت لكم: اغزوهم قبل ان یغزوكم»

یعنی و گفتم به شما كه به جنگ آنها بروید پیش از آنكه به جنگ شما بیایند.

«فو الله ما غزی قوم قط فی عقر دارهم الا ذلوا.»

یعنی پس سوگند به خدا كه جنگ نكردند طایفه ای هرگز در اصل و وسط منزل و خانه ی خودشان، مگر آنكه مغلوب و ذلیل شدند.

«فتواكلتم و تخاذلتم حتی شنت علیكم الغارات و ملكت علیكم الاوطان»

یعنی واگذاشتید و حواله كردید بعضی از شما امر را به بعضی دیگر و یاری نكردید بعضی بعضی را، تا اینكه ریختند از اطراف بر شما غارات[20] و نهب اموال را و تصرف كرده شد بر شما وطنها و منزلهای شما.

«هذا[21] اخو غامد قد وردت خیله الانبار و قد قتل حسان بن حسان البكری»

یعنی این است برادر غامد یعنی سردار[22] معاویه كه از طایفه ی غامد بود، به تحقیق كه وارد شدند[23] سواران او ولایت انبار را و كشت حسان بن الحسان بكری عامل آنجا را.

[صفحه 248]

«و ازال خیلكم عن مسالحها»

یعنی و ازاله كردند و از جا كندند سواران شما را از مكان اسلحه داران شما یعنی مستحفظین بلاد و راهها را از مواضع شان[24] دور كردند.

«و لقد بلغنی ان الرجل منهم كان یدخل علی المراه المسلمه و الاخری المعاهده فینتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها.

یعنی خبر به من رسید كه مردی از آنها داخل در منزل زن مسلمه یا ذمیه ای می شده[25] پس درمی آورد خلخال از پا و دستبند از دست و گردنبند از گردن و گوشوار از گوش آن زنان.

«ما تمتنع منه الا بالاسترجاع و الاسترحام

یعنی آن زن امتناع از آن مرد نمی توانست كرد و نمی توانست بازایستد از او، مگر به ترجیع و تردد صدای گریه و خواندن او به رحم و قرابت او.[26].

«ثم انصرفوا وافرین ما نال رجلا منهم كلم و لا اریق لهم دم.

یعنی پس برگشتند با غنیمت بسیار در حالتی كه نرسید مردی از آنها را جراحتی و ریخته نشد مر او را خونی.

«فلو ان امرءا مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما»

یعنی پس اگر بمیرد مرد مسلمانی، بعد از این زمان از شدت حزن، نبوده است توبیخ و سرزنش كرده شده.

«بل كان به جدیرا»

یعنی بلكه بود به آن مرگ سزاوار.

«فیا عجبا و الله یمیت القلب و یجلب الهم من اجتماع هولاء القوم علی باطلهم و تفرقكم عن

[صفحه 249]

حقكم»

یعنی پس بسیار[27] غریب غریب است! سوگند به خدا می میرد دل از حزن و اندوه و می كشد غم و هم را از اجتماع آن جماعت بر فعل باطل خودشان و تفرق شما از كار حق شما كه تقاص از آنها باشد.

«فقبحا لكم و ترحا حین صرتم غرضا یرمی»

پس قبح و زشتی از برای شما باد و اندوه لازم شما باد، در وقتی كه گردیدید نشانه ای كه انداخته شده باشد به سوی او تیر.

«یغار علیكم و لا تغیرون و تغزون و لاتغزون و یعصی الله و ترضون»

یعنی و غارت برده شده بر شما و غارت نمی برید بر آنها و جنگ كرده شدید و شما جنگ نمی كنید و عصیان خدا كردند و شما راضی می شوید.

«فاذا امرتكم بالسیر الیهم فی ایام الحر قلتم هذه حماره القیظ امهلنا یسبخ عنا الحر»

یعنی پس امر كردم به سفر كردن به سوی آنها در روزهای گرم، گفتید كه این روزهای شدت گرمای تابستان است، مهلت ده ما را تا سبك شود از ما گرما.

«و اذا امرتكم بالسیر الیهم فی الشتاء قلتم هذه صباره القر امهلنا ینسلخ عنا البرد.»

یعنی هر گاه امر كردم شما را به حركت كردن به سوی آنها در زمستان، گفتید كه این ایام شدت سرما است، مهلت ده ما را تا زایل شود از ما سرما.

«كل هذا فرارا من الحر و القر»

یعنی همه ی این سخنان بود از جهت فرار از مشقت گرما و سرما.

«فاذا كنتم من الحر و القر تفرون، فاذا انتم و الله من السیف افر.»

یعنی پس هرگاه شما باشید كه فرار می كنید از گرما و سرما، پس شما، به خدا سوگند كه از شمشیر فراركننده تر خواهید بود.

پس مردم جبون و ترسناك باشید، پس ادعای شجاعت شما بیجا باشد.

«یا اشباه الرجال و لا رجال. حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال.»

[صفحه 250]

یعنی ای مانندهای مرد و حال آنكه مردها در شما نیست،[28] و ای خوابهای اطفال و عقلهای زنان صاحب حجله و پرده، یعنی ای مردمان بی مردمی و مردی بی فكر بی عقل مثل اطفال و زنان نوعروس.

«لوددت انی لم اركم و لم اعرفكم معرفه و الله جرت ندما و اعقبت سدما.»

یعنی هر آینه دوست داشتم كه من نمی دیدم شما را و نمی شناختم شما را به هیچ وجه شناختنی، به خدا سوگند كه معرفت شما كشانید پشیمانی را و در عقب درآورد حزن و غم را.

«قاتلكم الله لقد ملاتم قلبی قیحا و شحنتم صدری غیظا.»

یعنی بكشد شما را خدای تعالی به تحقیق كه پر ساختید دل مرا از چرك درد و مشحون[29] و مملو گردانیدید سینه ی[30] مرا از غیظ و خشم.

«و جرعتمونی نغب التهمام انفاسا.»

یعنی در حلق من ریختید جرعه های غم و اندوه را دم به دم.

«و افسدتم علی رایی بالعصیان و الخذلان، حتی قالت قریش: ان ابن ابی طالب رجل شجاع و لكن لا علم له بالحرب.»

یعنی فاسد و مختل گردانیدید بر من رای و تدبیر مرا، به سبب عصیان و نشنیدن شما سخن مرا و فروگذاشتن اطاعت مرا، تا آنكه گفتند قریش كه پسر ابیطالب مردی است شجاع لكن علمی و دانشی از برای او نیست به حرب و جنگ كردن.

«لله ابوهم! و هل احد منهم اشد لها مراسا و اقدم فیها مقاما منی؟»

یعنی از برای خدا باد پدران قریش و خدا بر پدران آنها رحمت كند، آیا احدی بودند از قریش شدیدتر به ممارست و مباشرت از برای حرب از من و بیشتر از من قائم در حرب؟

«لقد نهضت فیها و ما بلغت العشرین و ها اناذا قد ذرفت علی الستین.»

[صفحه 251]

یعنی و به تحقیق كه برخاستم در حرب و حال آنكه نرسیده بودم به بیست سالگی و این زمان داخل شده ام بر شصت سال.

«و لكن لا رای لمن لا یطاع»

یعنی لكن نیست رای و تدبیر از برای كسی كه مطاع نیست و از برای او عمل نمی كنند، یعنی تدبیر او مفید فایده نخواهد بود، پس گویا تدبیر ندارد.

[صفحه 252]


صفحه 244، 245، 246، 247، 248، 249، 250، 251، 252.








    1. چ: پس امیر بالا رفت.
    2. التوبه / 73 و التحریم / 9.
    3. العنكبوت / 69.
    4. ن: ختمی ماب.
    5. ن: ختمی ماب.
    6. ن و چ: یا رسول الله.
    7. العنكبوت / 69.
    8. چ: و اگر كشته شود.
    9. النساء /100.
    10. چ: انوار.
    11. وحی قدیم یعنی كتابهای وحی شده بر پیامبران پیشین.
    12. چ: از برای بندگی خلقت كرده ام.
    13. ن: متقیان.
    14. ن و چ: مومنان.
    15. ن و چ: ابالسه ی منافقان بر دماغ مطیعان.
    16. در همه ی نسخه های دیگر: ثوب الذل.
    17. اسهاب پرگویی بیخردانه است.
    18. چ: و زحمت داده.
    19. چ: و من خواندم.
    20. چ: غارتها.
    21. در همه ی نسخه های دیگر: و هذا.
    22. اصل: برادر.
    23. اصل: شد.
    24. چ: مواضع خودشان.
    25. ترجمه درست نیست، در متن «او» تردید نیامده، بلكه «و الاخری» عطف است، یعنی و دیگری كه ذمیه بوده. یعنی زنی غیرمسلمان از اهل كتاب، یهودی یا مسیحی یا زردشتی، كه در پناه قانونی مسلمانان است.
    26. شارح استرحام را هم درخواست رحم یعنی مهربانی، گرفته است و هم درخواست توجه به رحم یعنی خویشاوندی.
    27. چ: پس چه بسیار.
    28. ن: و حال آنكه كه در شما نیست.
    29. ن: مشمول.
    30. اصل: گردانیدید مرا.